لذت مرگ برایمان چنان گوارا شده که هرچه از خودمان فرار می کنیم بیشتر به خودمان گرفتار می شویم.
چرا هرگز نمی بینیم کسانی هم هستند که برای ما ارزشی نه کمتر از آنچه که خودمان برای خودمان داریم برایمان دارند و برایشان بیشتر از ارزشی که برایمان دارند برایشان داریم؟
کودکی گم شده هر کس چنان در تنگنای وجودش محو شده که هر دشنام و نفرینی را به جان می خرد که ذره ای از آن را بر وجود آکنده از پوچ خودش بریزاند.
در زندگی هر چه از خودمان بیشتر باشیم باز هم کمی خودمانیم.
جشن تولدی که برایمان تمام شد. دیداری که ناتمام ماند و صد ها لذت پوچ دیگر.
جایی شنیدم که "پایان تلخ بهتر است از تلخی بی پایان". و من حتی تلخی بی پایان را با تو دوست دارم چرا که زمزمه صدایی که از تو در گوشم است در تک تک کلمات اس ام اس هایت برایم هویدا می شود.
درک کردن وجودی تمام برای ذهن ناتمام من کاری دشوار است که به دلیل وجود تو برایم معنا می شود.
هر چه بیشتر می نگرم بیشتر به تو و خدایی که تو به من دادی می رسم.
لذت با تو بودن برایم چنان زیاد است که دوستیمان را که هر ثانیه استحکامش می دهیم به جان می خرم و ساعت ها تماشای جاده را به بهانه چند ثانیه با تو بودن می پذیرم.
تمامش نکن که تمامم می کنی ........
پ.ن. این مطلب همزمان تو اون یکی وبلاگم هم نوشته شد.
من هم همزمان خیلی لذت بردم !!!:)
خیلی قشنگ بود
عکسش هم خیلی خوشگل بود
چرا تکراریه؟!
مرگ بر دیکتاتور!!!!
مگه نگفتی نوشته های این مدلی رو تو همون جهنم سرخ میذاری؟
.
چرا تکرار؟
اول خواستم اعلام بکنم که چیزی نفهمیدم، بعد تیتر رو دیدم که نوشته چیزی نخواهی فهمید، یا یه همچین چیزی، فهمیدم که کلا قرار بوده چیزی نفهمم.
به هر حال، از اینکه چیزی نفهمیدم لذت بردم. دستت درد نکنه.
آی میت خریدی؟